دومين فرشته زيباي من

آمپول انوکسپارین

1398/5/27 2:15
نویسنده : مامان غنچه
130 بازدید
اشتراک گذاری

دو هفته گذشت.

دو هفته پراسترس... همش منتظر بودم ضعف و گرسنگی و تهوع هام شروع بشه

کم اشتها شده بودم اما مثل بارداری اول خیلی ضعف نمیکردم و این منو نگران میکرد.

هرچقدر بابایی باهام حرف میزد و دلداریم میداد بازم دل نگران بودم.

تا اینکه 23 تیرماه که روز میلاد امام رضا (ع) بود، با بابایی مجددا رفتم مطب.

جواب آزمایش خون و ادرار روتینی که دکتر نوشته بود و خودم با محمدپارسا تنهایی رفته بودم انجام داده بودمو و گرفتم و رفتم مطب.

خداروشکر همه چیزم خوب بود فقط یکم کم خون بودم و ویتامین دی بدنم کم شده بود.

تو مطب دکتر سونو کرد، صدای قلبتو شنیدم اما خانم دکتر با یه حالتی گفت: داروهایی که بهت داده بودمو مصرف میکنی؟

منم گفتم بله، همه رو میخورم.

دکتر گفت یکم رشدش کمه و الان 8 هفته و 5 روزه

واست آمپول می نویسم که در کنار آسپیرین، خونرسانی به جنین و بهتر کنه.

و واسه یک ماه بعد که باید آزمایش و سونوی غربالگری رو انجام بدم بهم نوبت داد.

وقتی از مطب اومدم بیرون، نمیدونستم باید چه حالی باشم.

از شنیدن صدای قلبت خوشحال بودم اما از قضیه آمپولهایی که باید یک شب درمیان توی شکمم میزدم، نگران بودم.

همون شب توکل کردم به آقا امام رضا (ع) و یه کیک کوچولو گرفتیم و رفتیم پیش مامان جون اینا.

خیلی خیلی خوشحال شدن و همگی تبریک گفتن.

داداشت وقتی عکس سونو رو دید گفت مامان این چیه؟

اول گفتم عکس شکممه. اما بعدش بهش گفتیم که یه نینی توی شکمم دارم.

نمیدونی چقدر ذوق کرد و خوشحال شد و چقدر منو بوسید.

عزیزم محمدپارسا بیشتر از هممون منتظر و چشم به راهته. هر روز میاد سراغتو میگیره و بوست میکنه و منتظره که انشالله به دنیا بیای و باهات بازی کنه

مهربانم ما همه منتظرتیم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)