دومين فرشته زيباي من

سونوی هفته 32

هفته 28 که مامان رفت دکتر واسه یک ماه بعدش دوباره نوبت ویزیت و سونو داد. یادمه اون روز خانم دکتر وقتی شکممو چک کرد، از رشد شما راضی بود (خداروشکر) و به مامان گفت که تو یک مامان باربی هستی. هفته 32 رفتم سونوی جورابیان و اونجا آقای دکتر گفت که خداروشکر همه چیز نرماله و مشکلی نیست خدایا صدهزار مرتبه شکر... توی سونو فهمیدیم که شما کاملا چرخیدی و در موقعیت سفالیک و آماده برای زایمان طبیعی هستی و وزنت در هفته 32 و یک روز حدود 1930 گرم بود که خداروشکر دکتر گفت خوبه و راضی بود. ****************************************************************** نوبت بعدیم هفته 36 هست.... انشالله که این هفته های پایانی هم به خوبی سپری بشن خی...
13 دی 1398

اولین باری که بابایی و داداشی تکون شما را احساس کردند

تربچه مامانی سلام الان که دارم واست اینا رو می نویسم شما دقیقا 35 هفته و یک روزه که تو دل مامانی هستی. از خدا میخوام که صحیح و سالم و انشالله در موقع خودت بدنیا بیای. ************************************************************* از اونجایی که توی بارداری شما، جفت مامانی آنتریو (قدامی) بود، مامان یکم حرکات تو رو دیرتر متوجه شد. البته اولین بار یه حرکت از شما حس کردم تو 16 هفته اما حرکات منظم تر و توی 18-19 هفته متوجه شدم. چون جفت جلوی شما قرار داشت، بابایی یکم دیرتر تونست حرکات شما رو حس کنه اولین باری که بابایی دستشو گذاشت رو شکمم و حرکت صدرا کوچولو رو احساس کرد، توی هفته 24 بود. اما داداش مهربونت توی هفته 26 زما...
13 دی 1398

یه اتفاق بد واسه مامان

محمدصدرای عزیزم سلام تقریبا 3-4 هفته پیش، درست وقتی که 24 هفته و 5 روزم بود یه اتفاق بد واسه مامانی افتاد. صبح بود و رفتم سوپری که توی راه برگشت یه موش بزرگ اومد جلوی پای مامان و من هم از ترس زیاد جیغ زدم و با سرعت دویدم که بشدت خوردم زمین. طوری با صورت و شکم افتادم زمین که دوتا زانوهام کامل زخم شدن و تا چند روز نمی تونستم  راحت سجده برم توی نماز. به قدری حالم بد بود که وقتی اومدم خونه تازه فهمیدم چطور افتادم و چقدر نگران حالت شدم. به بابایی که خبر دادم، عصرش با هم رفتیم مطب و همونجا خانم دکتر تو مطبش سونو کرد و گفت همه چیزش خوبه و نگران نباش داره واسه خودش توی کیسه آبش بازی می‌کنه. اونموقع بود که خیالم راحت شد. ...
24 آبان 1398

27 هفتگی

مهربانم سلام خیلی زودتر از اینا می خواستم بیام واست بنویسم که متاسفانه جور نشد حالت خوبه مامان؟ همگی به شدت مشتاق دیدن روی ماهت هستیم. داداشت خیلی هواتو داره و منتظره که بیای و باهاش بازی کنی. فعلا واست یه سرویس خواب و دو تا سرهمی خوشکل سفارش دادم که هر وقت انشالله به دستم رسیدن، عکساشو واست میذارم. خودم که خیلی ذوقشونو دارم. مامان هم یه مقدار احساس سنگینی می کنه و البته کمر درد شدید... اما واسش مهم نیست...همش از خدا میخوام که تو سلامت باشی و  انشالله سر وقت خودت به دنیا بیای. محمدصدرای عزیزم الان 27 هفته و 6 روز هستی و طبق گفته های سایت های مختلف باید توی این وضعیت باشی: جنین 27 هفته‌ای، همه رحم شما ر...
24 آبان 1398

23 هفتگی...

مهربانم سلام امیدوارم که حالت خوب باشه و توی شکم مامانی خوب خوب رشد کنی و وزن بگیری انشالله 21 هفته و 4 روزم که بود رفتم مطب خانم دکتر و صدای قلب نازنینتو شنیدم. کلی خداروشکر کردم و خانم دکتر هم از روی سایز شکمم گفت که خداروشکر رشدت خوبه. یه آزمایش واسم نوشته که انشالله هفته دیگه میرم انجامش میدم. انشالله که همه چیز خوب باشه. راستی خاله نرگس اولین کسی بود که اولین هدیه رو واست گرفت. دو تا جوراب کوشولوی ناز که عکسشو بعدا میذارم توی وبلاگت البته مامانی هم بیکار نیست ها.... دارم دنبال پارچه خوشکل میگردم که سفارش تشک و قنداق و ... اینا رو بدم انشالله راستی دیروز 23 مهر، تولد مامانی بود و شما هم 23 هفته بودی عزیزم خیلی ...
24 مهر 1398

نام زیبای «محمدصدرا»

مهربانم بعد از اینکه جنسیت شما رو فهمیدیم نوبت به این رسید که واست یه اسم خوب پیدا کنیم. گزینه ها زیاد بود اما هر یک بنا به دلایلی نمی شد. خلاصه تا فعلا که شما 19 هفته و 3 روزه هستی نظر من و بابایی روی اسم « محمد صدرا » است که به معنای اعلی و بالا برنده و ارج دهنده است. احساس میکنم قشنگترین اسمی که مناسب شما و شخصیتت هست همین محمدصدرا است. اسمهای زیادی رو بررسی کردم اما این بدجوری به دلم نشست. انشالله یه چهار ماه و نیمه دیگه که بدنیا اومدی با این اسم صدات می کنیم. راستی داداشی خیلی دوست داره. از الان یک کاردستی واست درست کرده که وقتی انشالله به دنیا اومدی سرگرمت کنه. بهم گفت مامانی اینو واسه داداشم درست کردم...
26 شهريور 1398

سونوی آنومالی

مهربانم سلام از آخرین باری که واست نوشتم خیلی می گذره... تو این مدت یه سفر به اصفهان با هم رفتیم. خدا خیلی کمکمون کرد که ماشین تو راه خراب نشد و خداروشکر به سلامت رفتیم و برگشتیم. البته قبلش با باباجون مشورت کرده بودیم. و ایشونم استخاره گرفت و خوب اومد. باباجون گفت صدقه بدین و حرکت کنین. واسه رفت از مسیر جاده ایذه رفتیم که متاسفانه اصلا جاده اش خوب نبود و خیلی اذیت شدم اما برگشت بابایی از جاده خرم آباد اومد و خداروشکر خیلی راحت تر برگشتیم. مهربانم اصفهان که بودیم، شب اول محرم تو هیئت عموعباس اینا بودیم که اولین تکون های واضحتو فهمیدم. اونموقع حدودا 17 هفته و 2 روز بودی. جالبیش...
26 شهريور 1398